Friday, July 23
استمرار
به سقف اتاق نگاه می کرد
ستارگان را می ديد چشمک زنان
به کف اتاق نظر می انداخت
چشمه می ديد جوشان خروشان
در اتاق ولی کسی نبود
تا به او نشان دهد آنچه که می ديد
به پنجره می رفت و آهی می کشيد
که پژواکش اتاق را در هم می کوبيد
چشماش را می بست
و
در خود گم می شد
:::
Wednesday, July 21
:::
وقتي آهنگساز شدم
واسه خودم يه آهنگ ميسازم
در باب طلوع آفتاب در آلاباما
و خوشگل ترين مقامارو اون توجا ميدم:
اونايي رو كه عين مه باتلاقا از زمين ميرن بالا
و اونايي رو كه عين شبنم از آسمون ميان پايين.
درختاي بلند بلندم اون تو جا ميدم
با عطر سوزنكاي كاج و
با بوي خاك رس قرمز، بعد از اومدن بارون و
با سينه سرخاي دم دراز و
با صورتاي شقايق رنگ و
با بازوهاي قوي ي قهوه يي و
با چشماي مينايي و
با سياها و سفيدا ، سياها و سفيداو سياها .
دستاي سفيدم اون تو جا ميدم
با دستاي سياو دستاي قهوه يي و دستاي زرد
با دستاي خاك رسي
كه تموم اهل عالمو با انگشتاي دوستيشون ناز ميكنن و
همديگه رم ناز ميكنن ، درست مث شبنم ها
تو اين سفيده ي موزون سحر-
وقتي آهنگساز شدم و
طلوع آفتابو تو آلاباما
به صورت يه آهنگ در آوردم .
:::
شعر از لنگستون هيوز
:::
با تشکر از نازلی منصوری فر
:::
Sunday, July 18
30.4.1926
چه شکوفه ها می دمد
از ديدارهای تصادفیِِ
کسانی که همواره برای يکدگر غريب می مانند...
ظهورِ ناگهانیِ تک نگاهِ بی اشتياقِ
آن زن اجنبیِ عجول...
نگاهِ پر اشتياقِ آن کودک، دست در دستِ
مادرِ پريشان حال...
رد و بدلِ کلمات اتفاقی
با يک مسافر اتفاقی
در يک سفر اتفاقی...
آه که چه درديست! این همه کار های ناتمام...
راه های بی سرانجام...
:::
شعر از فرناندو پسوآ
:::
ترجمه از من
:::
Thursday, July 1
يک قسمت از آواز آلاباما
که خود قسمتی از نمايشنامه ی "سقوط و ظهور شهر بلوطی" است.
برتولت برشت این قسمت از نمايشنامه را مستقيما به انگليسی نوشته است.
:::
...
راه رو به من نشون ميدی
چه جوری برم سراغ دلار کوچولوی بعدی
نه نه نپرس نه نپرس چرا
راه رو به من نشون ميدی
چه جوری برم سراغ دلار کوچولوی بعدی
نه نه نپرس نه نپرس چرا
چون اگه اون دلار کوچولوی بعدی رو پيدا نکنيم
بت ميگم که باس بميريم
بت ميگم که باس بميريم
بت ميگم
بت ميگم
بت ميگم که باس بميريم
الا ای ماه آلاباما
بيا با هم خداحافظی کنيم
ديدی چطو ننه پيريمونو گمش کرديم
حالا مگه که دلار جاشو پر کنه
تو خودت که می دونی چرا
...
:::