<$BlogRSDUrl$>

Friday, August 26

:::

... هلو انجیری رو از تو اون خرت‌وپرتا پیدا میکنی و فکر میکنی تقریباً همون چیزیه که هوسشو کردی. چراغ آشپزخونه رو باید روشن کنی، این «باید»ه به خاطر اینه که تو به هلو انجیری اعتماد کامل نداری. وقتی هم که چراغو روشن میکنی بیشتر بهت ثابت میشه که نبایس به یه همچین چیزایی اعتماد کرد، اعتماد کامل...

اگه ميخواين اعتمادتونو به هلو انجيری امتحان کرده باشين ادامه شو "اينجا" بخوونيد!

امان از دست ميوه های خوشمزه ی تابستونی و میلاد هوشمندزاده!

:::

Sunday, August 14

:::

برای چيزی که تو آلمان به اش کرم گوش (Ohrwurm) ميگن و برزيلی ها تو زبان پرتغالی آدامس گوش (chiclete de ouvido)، اصطلاحی به فارسی نمی شناسم. در زبان انگليسی هم تازگی ها ترجمه ی آلمانيش (earworm) رو بعضی ها استفاده می کنن، ولی هنوز عبارت ''song stuck in my head'' آهنگی هست که تو سر گير ميکنه و گورشو به اين راحتی گم نمی کنه.

نمی دونم يادتون مياد که قبلنا که امکانات اينترنتی نبود، توی بعضی از مجله های آنچنانی داستانی آنچنانی بود که بالاش نوشته بود:
» لطفن هنگام خواندن اين داستان به آهنگِ ... گوش کنيد! «
به اقتباس از اون روش اين "کرم گوش" فعلی من "زمين داشت" رو هم تحت تأثير قرار داد، يا بالعکس.

مدت زيادی ميشه که توجه ام به زبان اسپانيايی کمتر بوده. ترجمه ی تصنيف تمرين خوبیه.

:::



:::

زمين داشت – 4


ميدونی چند وقته که ميخوام راجع به اش بنويسم؟
راجع به اون غروب که تو صبح شروع می شد،
و هنوز ظهر نشده تموم می شد؟

از جمله ی اول،
از همون کلمه ی اول،
نه، خيلی قبل تر...
درست از همون موقع که فکرش جون گرفت،
که من بيام.
شايد هم که اصلن قبل از اينکه فکرش باشه،
قصد؟... قبل از فکر، قصده؟... نه!
فکر ميکنم (!) خواست باشه.
يه خواست بود،
که ببينمت.

و اينکه اين چيزِ در هم و بر هم که بعد به فکر تبديل میشه، از کجا ها بره،
تو چه مسير ها...قدم بزنه، دوید، شايدم خسته بشه و کمی اینجا و اونجا بشینه،
تا نفس تازه کنه و بازم بره که به تو برسه...
و
تو نشسته باشی توی اون ايستگاه منتظر...
منتظر من؟
...که من از راه برسم.
و تو روزنامه رو تا بزنی بذاری تو کيفت...مثل اينکه فکرت يه جاییش، توی يه مقاله گير کرده باشه...

شايد که مطمئن نبودی که من، من باشم،
همان طور که من خود مطمئن نبودم،
همان طور که هيچ وقت مطمئن نبوده ام..

شايد که الان بالاخره اون مقاله رو تا آخر خوونده باشی... و حتمن خيلی مقاله های ديگه رو...
- زندگی ادامه داره... با مقاله... بی مقاله...

و اگر اون مفهومی که دنبالش بودم، اسمشو حقیقتن فکر بذاریم،...
به تو رسید و از تو گذشت،

شايد...
شايد که من دنبال اون تصويری بودم که تو هم هروقت که
تو آينه نگاه می کردی، دنبالش می گشتی...
کسی که... سالها بود که رفته بود...
خيلی دور...
کسی رو هم با خودش نبرده بود،
نه منو ، نه تورو...
کجا؟
من هم خيلی دلم ميخواست بدونم، کجا؟

روی بالکن نشسته بوديم و عصر رو تماشا می کرديم.
از سکوت خسته می شدی و دنبال هياهوی درون می گشتی،
که به اش عادت داری.

همين بود که تا آخر شب، تو بيداری،
شايد هم تا صبح توی رختخواب،
"روسيو دورکال" رو ول نمی کردی.
آخ که تو فکر مجله های اون موقع دوباره ورق ميخوردند،
و "روسيو دورکال" و "خوان گابريل" دوباره تو ساحل آکاپولکو همدیگرو دنبال می کردن...
زمان يه دفعه سی سال به عقب بر گشته بود...

واقعن!
اگر هم چيزی بود تو صورت تو،
که هنوز جذبم می کرد،
همون چروک های مورب پوست صورت و گردنت بود.
ولی...
يکی نمی خواست تو، تو باشی
تو اونی باشی که بود...

کی؟
همونی که تو رو تو ايستگاه منتظر گذاشت!
و منو بجای من اونجا کشوند،
تا ببينم که زمان ميگذره...
و آدما رو با خودش می بره...
مثل آب؟
نه... شفاف تر!
سريع تر!
خيلی گذرا...
صفت خوبی هست براش؟

کاش اقلن چشما ميديدن!
کاش اقلن اونا می موندن...

- هنوز اين آکورد گيتار از اول آهنگ تا آخرش تو اعصابم ميره...
ولی اگه با گيتار آکورد نمی گرفتن، با چی می خواستن آکورد بگيرن؟
اصلاً چرا آکورد بگيرن؟

...که يکنواخت بودن زمانو هجی کنن؟ -

:::

Tuesday, August 9

:::

فکر کردم که خواب می بينم،
يا که شايد،
خواب ديدم که بيدارم.

نزديک بود داد بزنم:

من بسی مشوشم،
(به زبان مهدی اخوان ثالث!)
که تو در اين جمع نيستی.

ولی فراموش کن!

اين قدر در خود گم شده ام،
که اگر پيدام کردی،
شاهکار کردی!


پ.ن: منم بلدم گم شم،
قجی قجی غصه!

:::

Monday, August 1

:::

مظلوم تر از زردآلوی هسته شيرين به پستتان نمی خورد.
به حالش گريه نکنيد، بخوريدش!

:::
* This page is powered by Blogger. Isn't yours?